آیة الله مفتح از جمله اندیشمندانی است که سخن گفتن از زندگی و مبارزاتش در واقع وصف اندیشه، فرهنگ و معنویت جامعه اسلامی است. در حوزه و دانشگاه مشغول به تدریس و تبلیغ شد و از مبارزین بود. از مؤسسین روحانیت مبارز و مبتکرین پیوند حوزه و دانشگاه بود. سرانجام توسط منافقین به شهادت رسید.
محمد مفتح در سال 1307 ه.ش در خانه ای سرشار از تقوا و فضیلت دیده به جهان گشود. از هفت سالگی به مدرسه پای گذاشت و تحصیل دروس ابتدایی را پی گرفت. از همان کودکی گاه گاهی همراه پدر به مجالس وعظ و سخنرانی می رفت و در مواقعی پس از اتمام سخنان گرم و دلپذیر پدر از بین جمعیت برمی خاست و با صدایی زیبا و نافذ به ذکر مصیبت اهل بیت - علیهم السلام - می پرداخت. وی در سال 1322 ه ش همدان را به قصد اقامت در شهر مقدس قم ترک نمود و در جوار بارگاه مقدس حضرت فاطمه معصومه (س) در حجره ای محقر و نمناک و در نهایت قناعت، همچون دیگر جویندگان دانش دینی در مدرسه دارالشفاء سکنی گزید و با جدیت و تلاش وافر به کسب معارف پرداخت.
مفتح، بخشی از رسائل شیخ انصاری را نزد آیة الله مجاهد تبریزی و نیز قسمتی از اصول دروس خارج را در محضر آیة الله العظمی بروجردی (ره) فراگرفت و در فلسفه و حکمت نزد فیلسوف عالی قدر علامه طباطبائی (ره) تلمذ نمود. مدتی نیز در مکتب حضرت آیة الله العظمی سیدمحمدرضا گلپایگانی و حضرت آیة الله العظمی مرعشی نجفی از پرتو فروغ اندیشه این دو استوانه استوار فقه بهره مند گردید و بعداز آن تحصیلات دانشگاهی را به موازات کسب دانش حوزه پی گرفت و به دریافت درجه دکترا در رشته الهیات و معارف اسلامی نائل آمد و در فقه به چنان تبحری دست یافت عنوان اجتهاد را احراز نمود.
شهید آیة الله دكتر مفتح در زمره عالمانی است كه عمر شریف خویش را در راه احیای معارف اسلامی و نشر فرهنگ اهل بیت به كار گرفته و در سنگرهای گوناگون به ستیز با جهل و تباهی و ستم پرداخته اند. آن اسوه فضیلت برای آنكه دانشگاه را از تهاجم فرهنگی استعمار و علفهای هرز طاغوتی نجات دهد چشمه هایی از ارزشهای والای دینی را در این كانون اندیشه، جاری ساخت و در عصری كه نغمه جدایی دین از دانش سازگردیده بود و شب پرستان كوردل با تبلیغات نفاق افكنانه خویش بذر تنافر و ضدیت بین حوزه و دانشگاه می پاشیدند نامبرده این دو كانون را به هم پیوند داد و فرهنگ حاكم بر دانشگاه را كه ارمغان غرب بود متحول ساخت و باورهای دینی را بر فضای آن حاكم نمود و به مصداق ((زكاة العلم نشره )) جرعه هایی از اندیشه هایی را كه در حوزه آموخته بود به كام دانشجویان شیفته فضیلت سرازیر نمود. این نوشتار گذری دارد بر زندگی و آثار آن شهید دانشمند.
در صبح روز 27 آذر 1358 ش. در جلو دانشگاه الهیات تهران مارقین انقلاب یعنی گروه منحرف فرقان آن متفكر وارسته را هدف چندین گلوله قرار دادند. آری جهاد آن شهید در عرصه اندیشه آن جاهلان از خدابی خبر را از میدان بدر كرده بود و راهی جز این ندیدند كه قلمهای شكسته و فرسوده خود را بر زمین نهاده و گلوله برگیرند و مقر آن اندیشمند افشاگر را نشانه گیرند. آنان بزرگ مردی را ترور كردند كه اسلحه ای جز قلم و سخن نداشت و كسی را به شهادت رساندند كه كشتنش جز موج خشم آگین و نفرت و انزجار امت مسلمان نتیجه ای نداشت و اگر بدن پاكش در خاك و خون طپید، فكرش بیشتر تجلی نمود و از بركت خونش تحركی تازه در اندیشه و باورهای امت اسلام به وجود آمد.
شهید آیت الله مفتح، از پیش کسوتان و منادیان وحدت حوزه و دانشگاه بود. وی به خوبی دریافته بود که دانشگاه و حوزه، دو بال برای پرواز در فضای عزتمندی، استقلال، دانش و معنویت هستند که اگر آسیبی به یکی از این دو بال وارد آید، یا اینکه این دو بال، با هم و هماهنگ نباشند، هم حوزه و هم دانشگاه و هم جامعه، لذت پرواز در اوج را از دست می دهند و از تعالی و کمال لازم باز خواهند ماند. بر این اساس، شهید آیت الله مفتح، بیشترین تلاش را برای نزدیک تر شدن این دو کانون دانش انجام داد و با ورود به فضای دانشگاه، نقبی به حوزه و دانشگاه زد و در زدودن احساس بیگانگی این دو کانون از یکدیگر تأثیر فراوانی گذاشت. از این رهگذر، امید آنانی که با دامن زدن به اختلاف و شکاف میان حوزه و دانشگاه، آهنگ ایستایی و رکود این مرز و بوم را بر لب داشتند، به ناامیدی تبدیل شد.
آیا دو نهاد حوزه و دانشگاه، از همان نخست از یکدیگر متمایز بوده و در دو فضای متفاوت بالیده اند یا آنکه هر دو در آغاز از یک آبشخور می نوشیدند و بنابر دلایلی از یکدیگر جدا شدند و هر کدام به طور مستقل و گاه بیگانه نسبت به یکدیگر، به ایفای نقش پرداختند؟
در پاسخ باید گفت چنانکه دست مایه های تاریخی نشان می دهد، حوزه و دانشگاه در خاستگاه نخستین خویش، اعضای یک پیکر و افراد یک خانواده بوده اند که گذشت زمان و تندباد حوادث آنها را در دو سرزمین مستقل قرار داده و به شکلی درآورده است که امروزه می بینیم.
«در واقع، ما امروز دو نهاد داریم که متولی دانش در کشورند؛ حوزه و دانشگاه. منظور از حوزه نیز مرکزی است که هدف اصلی آن، تعلیم علوم اسلامی و تحقیق درباره قرآن و سنت اسلامی است و منظور از دانشگاه، مرکزی است که هدف اصلی آن، آموزش دانش های روز و تحقیق در مورد آنها به منظور رفع نیازهای جامعه و پیشرفت مرزهای دانش است. در وضعیت فعلی، مبانی و اهداف این دو مرکز متفاوت است و طبیعی است که محصولات آنها همگونی نداشته باشد. این دو در ابتدا وحدت داشتند؛ یعنی در چند قرن اول هجری، تنها یک نهاد آموزشی وجود داشت که در آن، هم دروس خاص حوزوی تدریس می شد و هم علوم طبیعت. ابن سینا و بیرونی و خواجه نصیرالدین توسی، شاگردان این نهاد بوده اند. سپس دوره ای پیش آمد که علوم طبیعی در حوزه متروک شد؛ بدون آنکه خصومتی با آنها در کار باشد. در این دوران به بخشی از این علوم (مثلاً ریاضیات) تنها در حدی که مورد نیاز شرع بود [و برای ابوابی از فقه مانند ارث مورد نیاز بود] اعتنا می شد. بعد به دو قرن اخیر می رسیم که علوم جدید، به جوامع اسلامی وارد و در نهادهای مجزا از حوزه های علمیه دینی تدریس شد و به علت سرشت سکولاری که داشت، موجبات بی توجهی به دین و علوم دینی و گاهی حتی کنار گذاشتن آنها را فراهم کرد».[2]
«در حقیقت، تأسیس نخستین مدرسه های جدید، در واپسین سال های دوره قاجار و فرستادن گروهی از جوانان ایرانی برای تحصیل علوم جدید به کشورهای اروپایی، طلیعه این حرکت بود. پس از آن، دانشگاه تهران در زمان رضا شاه بنیان نهاده شد و کم کم مدرسه های جدید و دانشگاه ها از حوزه های علوم دینی، بیش تر فاصله گرفتند و در عمل، در جامعه ما نیز دو مرکز مؤثر بر فرهنگ و سرنوشت جامعه که مستقل از یکدیگر عمل می کردند، پدید آمد. با این همه، شخصیت بزرگی چون امام راحل=، در بینش اجتماعی خویش، وجود این دو مرکز و نیاز جامعه [به آنها] را به رسمیت شناخت».[3]
برخی تصور می کنند مقصود از وحدت حوزه و دانشگاه آن است که این دو در یکدیگر ادغام شوند و به صورت یک کانون واحد درآیند. برخی نیز می گویند منظور آن است که بعضی از علوم حوزوی را در دانشگاه تدریس کنیم و برخی دانش های روز را در حوزه. درباره دیدگاه نخست باید گفت با توجه به متفاوت بودن فضای علومی که در هر کدام از این دو کانون تدریس می شود و اینکه یکی از این دو نهاد (حوزه) به علوم سنتی و احیای این علوم می پردازد و نهاد دیگر (دانشگاه) به دانش های طبیعی و تجربی می پردازد، ادغام این دو کاری است بسیار مشکل و بلکه ناممکن. البته باید به این نکته توجه کرد که در صورت ادغام این دو نهاد نیز با توجه به اینکه قلمرو علوم آنها متفاوت است، به طور طبیعی و به تدریج، دوباره از یکدیگر فاصله خواهند گرفت و مستقل خواهند شد.
درباره دیدگاه دوم نیز باید گفت اگر این کار در گذشته ممکن بود و افراد زبده ای می توانستند در هر دو بعد متخصص شوند و به سطوح بالا دست یابند، در عصر حاضر امری بسیار مشکل است. «امروزه، علوم به قدری توسعه یافته اند که حتی مشکل است یک شخص در بیشتر از یک شاخه از یک رشته صاحب نظر شود. البته ضرورتی هم ندارد که همه دانشجویان در دانشگاه ها، همه معارف اسلامی را تا سطوح عالی فرا گیرند یا اینکه حوزویان، به همه جزئیات دانش های روز مسلط شوند».[4]
در توضیح اینکه مقصود از «وحدت میان حوزه و دانشگاه» چیست، شایسته است از سخنان مقام معظم رهبری بهره گیریم. ایشان درباره مفهوم شناسی وحدت حوزه و دانشگاه می فرماید:
وحدت حوزه و دانشگاه؛ یعنی وحدت در هدف. هدف این است که همه به سمت ایجاد یک جامعه اسلامی پیشرفته مستقل، جامعه امام، جامعه پیشاهنگ، جامعه الگو، جامعه ای که مردم دنیا با نگاه به او جرئت پیدا کنند تا فکر تحول را در ذهن خودشان بگذرانند و در عملشان پیاده کنند، حرکت نمایند. در نظام اسلامی، علم و دین باید پابه پا حرکت کند، وحدت حوزه و دانشگاه؛ یعنی این وحدت حوزه و دانشگاه، معنایش این نیست که حتماً بایستی تخصص های حوزه ای در دانشگاه و تخصص های دانشگاهی در حوزه دنبال شود، نه، لزومی ندارد. اگر حوزه و دانشگاه به هم وصل و خوش بین باشند و به هم کمک کنند و با یکدیگر همکاری نمایند، دو شعبه از یک مؤسسه علم و دین هستند. مؤسسه علم و دین، یک مؤسسه است و علم و دین با هم هستند.»[5]
«به نظر ما منظور از وحدت حوزه و دانشگاه این است که جهت گیری هر دو الهی باشد؛ یعنی هر دو دانش آموختگانی تربیت کنند که هدف اصلی آنها نزدیک شدن به خداوند باشد و در این راستا در خدمت به جامعه اسلامی و اعتلای آن بکوشند».[6]
امروزه، هم حوزه کانون توجه نخبگان و جامعه است و هم دانشگاه. هم حوزه نقشی اثرگذار در جامعه دارد و هم دانشگاه. هم حوزه از علوم تعالی بخش و مورد نیاز جامعه برخوردار است و هم دانشگاه. هم حوزه به دلیل دارا بودن برخی علومی که دانشگاه از آن بی بهره است، مکمل دانشگاه است و هم دانشگاه به دلیل آنکه به دانش هایی مجهز است که حوزه آن را ندارد، مکمل حوزه به شمار می آید. بنابراین، تنها با تعامل این دو، چرخ پیشرفت مملکت خواهد چرخید و دین و دنیای کشور ما سامان خواهد یافت. بر این اساس، هرگونه جدایی و اختلال در وحدت میان حوزه و دانشگاه، به اختلال در تعالی و شکوفایی کشور خواهد انجامید و میهن ما را از رشد مطلوب باز خواهد داشت. امام خمینی(ره) درباره ضرورت وحدت میان حوزه و دانشگاه چنین می فرماید:
اگر یک دانشگاه صحیح داشته باشیم، یا یک جبهه روحانی به تمام معنا روحانی داشته باشیم، اجازه نخواهد داد به اجانب که همه حیثیت یک مملکت را از بین ببرند. از این جهت، استعمارگران، این دو جبهه را برای خودشان خطر می دانستند و حمله شان به این دو جبهه بود تا این قشرهای مؤثر را از هم جدا کنند و آنها بهره برداری خودشان را از این کشور بکنند. در این نهضت، یکی از برکات این نهضت این بود که این قشرها را به هم نزدیک کرد و قشر دانشگاهی با قشر روحانی همکار شدند.[7]
مقام معظم رهبری نیز درباره ضرورت وحدت میان حوزه و دانشگاه می فرماید:
مباد آن روزی که حوزه و دانشگاه، آهنگ جدایی و دوری از یکدیگر را داشته باشند؛ هم برای حوزه ها و دانشگاه ها؛ هم برای کشور، آینده و تاریخ، چیز خطرناکی است. در راه ایجاد کشوری که مستقل، پیشرو و الگو باشد، علاجی جز این نیست که دانشجو و طلبه، حوزه و دانشگاه، روحانی و روشنفکر تحصیل کرده در کنار هم، به سمت یک هدف حرکت کنند؛ بدون این نمی شود. او متدین است و آگاه به مسائل جهان و مسائل روز. این آرزو و تقاضای من این است از همه کسانی که درحوزه ها و دانشگاه ها صاحب نفوذ و صاحب تأثیر هستند.[8]
همواره، کامل انگاشتن خویش، زمینه ساز محرومیت از دانش دیگران و جدا شدن از افراد جامعه بوده است. کسی که خود را کامل می پندارد، نیازی به تعامل و هم گرایی با دیگران در خود نمی بیند و در نتیجه، همواره در حال جدایی از دیگران به سر می برد. مولوی از «پندار کمال» به بیماری روحی تعبیر کرده و در ابیاتی زیبا چنین سروده است:
علتی[9] بدتر ز پندار کمال
نیست در جان تو ای مغرور ضال
از دل و از دیده ات بس خون رود
تا ز تو این مُعْجَبی بیرون رود
علت ابلیس انا خیری بُده است
وین مرض در نفس هر مخلوق هست[10]
امام خمینی(ره) در این باره می فرماید:
از خود قرآن شریف، دستور عدم وقوف و قانع نشدن به یک حد معین استفاده می شود. در قصه های قرآنی، اشارت به این معنا بسیار است. حضرت موسی کلیم7 با مقام بزرگ نبوت، قناعت به آن مقام نکرد و به مقام شامخ علم خود وقوف نفرمود. به مجرد اینکه شخص کاملی را مثل خضر ملاقات کرد با آن تواضع و خضوع گفت: «هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلی أَنْ تُعَلِّمَنْیَ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْدًا؛ آیا [می توانم] پیروی تو نمایم تا آنچه را آموخته ای از رشد به من بیاموزی». (کهف: 66)
و ملازم خدمت او شد تا علومی که باید استفاده کند، فراگرفت. حضرت ابراهیم(ع) به مقام بزرگ ایمان و علم خاص به انبیا قناعت نکرد و عرض کرد: «رَبِّ أَرِنی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی؛ پروردگارا! نشانم بده چگونه مردگان را زنده می کنی.» (بقره: 260) از ایمان قلبی خواست ترقی کند به مقام اطمینان شهودی. بالاتر آنکه خدای تبارک و تعالی به جناب ختمی مرتبتی که عارف ترین افراد نسبت به خدا بوده است، دستور می دهد: «وَقُلْ رَبّ ِ زِدْنی عِلْمًا؛ و بگو پروردگارا! بر دانش من بیفزا». (طه: 114)[11]
بنابراین، اگر در نگرش هر کدام از حوزه و دانشگاه، «کمال پنداری» و «حس بی نیازی نسبت به دانش یکدیگر» شکل گیرد، افزون بر آنکه آنها را از دستاوردهای علمی همدیگر بی بهره می سازد، به طور ناخودآگاه، زمینه وحدت بین این دو را نیز خدشه دار می کند و به افتراق و جدایی دامن خواهد زد.
برخی، علوم را به علوم الهی و غیر الهی تقسیم می کنند و بر اساس این تقسیم، دانش هایی چون معرفت خداوند، فقه، تفسیر، کلام و مانند آن را الهی و دانش هایی چون فیزیک، شیمی، ریاضی و مانند آن را غیر الهی می نامند. بر اساس این تقسیم، طبیعی است که دیدگاه وارثان هر کدام از این دو گونه علم، به یکدیگر بدبینانه باشد و هر کدام به نفی یکدیگر بپردازند.
بدیهی است بر اساس این تقسیم، دستاوردهای علمی دانشگاه، غیر الهی و دستاوردهای علمی حوزه، الهی خواهد بود و در نتیجه، مانعی بر سر راه وحدت حوزه و دانشگاه خواهد شد؛ زیرا اگر علوم را به دو جهان متفاوت تقسیم کنیم، صاحبان این علوم نیز احساس خواهند کرد که در جهانی متفاوت نسبت به دیگری قرار دارند و حاصل چنین نگرشی نیز جدایی این دو نهاد نسبت به یکدیگر خواهد بود.
این در حالی است که دانشمندان بزرگ اسلامی، علوم را بر اساس انگیزه طالب علم تقسیم بندی کرده اند، نه بر اساس کارکرد و رویکرد آنها. بر اساس این تقسیم، اگر علومی مانند علم توحید و فقه و تفسیر به انگیزه ای غیر الهی و به قصد برتری جویی و فخرفروشی فراگرفته شود، غیر الهی و حجابی برای شخص خواهد بود. در مقابل، اگر دانش هایی مانند فیزیک و شیمی و زیست شناسی، به انگیزه ای الهی و به منظور رشد و تعالی و شکوفایی شخص و جامعه فراگرفته شود، الهی خواهد بود. استاد شهید مرتضی مطهری در این باره می فرماید:
اصطلاحی رایج شده که ما بعضی علوم را علوم دینی و بعضی را علوم غیردینی می خوانیم. ممکن است بعضی ها این طور خیال کنند که سایر علوم به کلی، از دین بیگانه اند [هر]چه در اسلام درباره فضیلت علم و اجر و ثواب تحصیل علم گفته شده، منحصر است به آنچه اصطلاحاً علوم دینی گفته می شود. [12]
حقیقت این است که این، اصطلاحی بیش نیست و اساساً این تقسیم، تقسیم درستی نیست که ما علوم را به دو رشته تقسیم کنیم؛ علوم دینی و علوم غیردینی تا این توهم پیش بیاید که علومی که اصطلاحاً علوم غیردینی نامیده می شوند، از اسلام بیگانه اند. در حقیقت، هر علمی که به حال اسلام و مسلمین نافع است، از علوم دینی است و اگر کسی خلوص نیت داشته باشد و برای خدمت به اسلام و مسلمین آن علم را تحصیل کنید، مشمول پاداش و ثواب هایی است که در تحصیل علم گفته شده است. امروزه دنیا بر پاشنه علم می چرخد، کلید همه حوائج، علم و اطلاع فنی است، بدون علم نمی توان جامعه ای غنی، مستقل، آزاد، عزیز و قوی به وجود آورد. خود به خود نتیجه می گیریم پس واجب است که مسلمین همه علومی را که مقدمه رسیدن به هدف های اسلام است، فراگیرند. بر این اساس، همه علوم مفید، علوم الهی و دینی خواهند بود.[13]
یکی از موانع وحدت میان حوزه و دانشگاه، انتقادپذیر نبودن هر کدام از این دو نهاد از یکدیگر است. بی گمان، هر انسانی حتی آنان که در درجه های بالای علمی و معنوی به سر می برند، شایسته نقد هستند؛ زیرا به طور طبیعی در هر انسانی عیب و نقص و کاستی هایی وجود دارد که زمینه ساز نقد دیگران خواهد بود که اگر این نقد (البته نقد خیرخواهانه و از روی بصیرت و آگاهی) با گوش شنوا و پذیرش از شخص مقابل روبه رو نشود، با همه آثار سازنده ای که دارد، می تواند به دلیل «نقدناپذیر بودن» شخص مقابل، به عامل جدایی تبدیل شود. «در ادبیات تمثیلی ما آمده است که هیزم شکنی با شیری دوست و هم خوراک بود. روزی هیزم شکن به شیر گفت: «دهانت بوی بد می دهد.» شیر سکوت کرد و پس از دقایقی، مصرّانه از هیزم شکن خواست تا با تبر خود ضربه ای محکم بر سرش بزند و هیزم شکن چنین کرد. سپس شیر به او گفت تا یک ماه او را نبیند و پس از آن برای دیدنش به جنگل بیاید. پس از یک ماه هیزم شکن برای دیدن شیر به جنگل رفت و او را سرحال دید. شیر پس از چاق سلامتی از او خواست تا جای زخم را بیابد، اما هیزم شکن هرچه کرد، اثری از آن زخم عمیق نیافت. سپس شیر گفت: «آن زخم برای همیشه خوب شده و اثری از آن نمانده است، ولی اثر گفته یک ماه پیش، تا آخر عمر روحم را می آزارد. هر یک از ما نیز همین گونه، از انتقادهای برخی کسان چنین زخم های التیام ناپذیری در نهان خود داریم؛ آن گونه که هرچه کنیم، نمی توانیم آنها را فراموش کنیم. این آزردگی موجب شده است از انتقاد بپرهیزیم و روی خوشی به منتقدان نشان ندهیم»،[14] درحالی که «نقد و تحلیل درست و فارغ از اغراض، از یک سو، انسان مستعد را به کمال سوق می دهد و آیینه ای پیش روی او می نهد که در آن بنگرد و خود را زیباتر کند و از سوی دیگر، هنرفروشان بی کمال را بر آن می دارد که از بیم منتقدان، یا کمالی شایسته نمایش به دست آورند یا اگر ذوق و مایه آن در خود نمی بینند، دعوی هنر را رها کنند و پی کار دیگر گیرند که حکمای مغرب گفته اند: شما در جمع ستایشگران لذت می برید و دل خوش می شوید، اما در جمع منتقدان رشد می کنید».[15]
مقام معظم رهبری نیز در این باره می فرماید: «نباید از آزادی ترسید و از مناظره گریخت و نقد و انتقاد را به کالای قاچاق یا امری تشریفاتی تبدیل کرد».[16]
بر این اساس، اگر هر کدام از حوزه و دانشگاه برای پذیرش نقد یکدیگر گوش شنوا نداشته باشند و از نقدها استقبال نکنند به دل خوری و شکاف خواهد انجامید و مانعی بر سر راه وحدت آنها خواهد بود. این در حالی است که امام علی بن ابی طالب(ع) با آنکه از دیدگاه ما شیعیان، پیراسته از هرگونه لغزش و اشتباه است، مردم را به نقد از خویش فراخوانده و فرموده است:
وَ لا تُخالِطونی بِالْمُصانَعَةِ وَ لا تَظُنُّوا بِی اسْتِثْقالاً فِی حَقٍّ قیلَ وَلی لا الْتِماسَ اعظامٍ لِنَفْسی... فَلا تَکُفُّوا عَنْ مَقالَةٍ بِحَقٍّ اَوْ مَشْوَرَةٍ بِعَدْلٍ، فَاِنّی لَسْتُ فِی نَفْسی بِفَوْقِ اَنْ اُخْطِئَ وَ لا آمَنُ ذلِکَ مِنْ فِعلی اِلّا اَنْ یکْفِی اللهُ مِنْ نَفْسی.[17]
و با من با ظاهرآرایی آمیزش مدارید و شنیدن حق را بر من سنگین مپندارید و نخواهید مرا بزرگ انگارید. پس، از گفتن حق یا رأی زدن در عدالت باز نایستید که من برتر از آنم که خطا کنم و نه در کار خویش از خطا ایمنم؛ مگر که خدا مرا درکار نفس کفایت کند.
4. تعصب
برای نزدیک شدن به دیگران و همراهی و هم گرایی با انسان ها، پیش از هر چیز باید از دام تعصب رها و اهل تسامح و مدارا بود؛ زیرا، از ویژگی های متعصب این است که تمایلاتش عقل او را تسخیر می کند و برای اینکه عقیده خود را بقبولاند، به زور متوسل می شود و از بحث منطقی طفره می رود. پس تعصب، نقیض آزادگی تسامح و مداراست.[18] آن تسامحی که در برابر تعصب است نیز به این معناست که انسان، به آرا دیگران احترام بگذارد؛ چراکه حقیقت، جامع تر از آن است که به یک نحو معیّن تعبیر شود و این بدان معناست که حقیقت، غنی تر از آن است که در یک عنصر واحد حلول کند. پس دست یابی به جوانب مختلف حقیقت، مستلزم این است که انسان حق دیگران را در ابراز عقایدشان بشناسد تا اینکه از طریق آگاهی به آرا مختلف بتواند به تمام حقیقت دست یابد. بنابراین، در مدارا کردن با دیگران و عقاید علمی و آرای آنها نباید منّتی از طرف ما بر آنها باشد، بلکه این امر یک وظیفه اخلاقی ناشی از احترام به شخصیت انسانی است.[19]
بی گمان، اگر هر کدام از نهادهای حوزه و دانشگاه، در اثبات آرای علمی خویش دچار تعصب شوند، به هنگام روبه رو شدن با نپذیرفتن طرف مقابل، دست به واکنش خواهند زد و حاصل این واکنش نیز چیزی جز بدبینی و جدایی طرف مقابل از آنها نخواهد بود. بنابراین، تعصب علمی و طرفداری متعصبانه از افکار و دست مایه های علمی خویش، به سبب آنکه مانع پذیرش اندیشه های دیگران می شود و چشم انسان را بر حقیقت می بندد، میان انسان با هم نوعانش جدایی می افکند و انزوای آدمی را در پی خواهد داشت. حضرت علی(ع) در خطبه 192 نهج البلاغه که به خطبه «قاصعه» معروف است، پس از نفی «تعصب بازدارنده و زیان بار»، به «تعصب پیش برنده و سازنده» اشاره می کند و می فرماید:
پس اگر در تعصب ورزیدن ناچارید، برای اخلاق پسندیده، افعال نیکو و کارهای خوب تعصب داشته باشید؛ همان افعال و کرداری که انسان های با شخصیت در آنها از یکدیگر پیشی گرفتند؛ یعنی اخلاق پسندیده، بردباری به هنگام خشم فراوان، کردار و رفتار زیبا و درست و خصلت های نیکو. پس تعصب ورزید در حمایت کردن از پناهندگان و همسایگان و وفاداری به عهد و پیمان، اطاعت کردن از نیکی ها، سرپیچی از تکبر و خودپسندی ها، تلاش در جود و بخشش، خودداری از ستم کاری، بزرگ شمردن خون ریزی، انصاف داشتن با مردم، فرو خوردن خشم و پرهیز از فساد در زمین تا رستگار شوید.
خودشیفتگی و خودبینی، از عوامل اصلی جدایی است. انسان خودشیفته به دلیل آنکه فقط به خویش و دستاوردهای خویش توجه دارد، دلیلی بر شناخت و مطالعه اندیشه های دیگران در خود نمی بیند. ازاین رو، زمینه های ایجاد وحدت و هم گرایی در او بسته می شود. این بیماری روحی افزون بر جدا کردن شخص از جامعه، راه استفاده از اندیشه های دیگران را نیز بر انسان می بندد. امام خمینی(ره) در این باره می فرماید:
یکی از حجاب های بزرگ، حجاب خودبینی است که شخص، خود را به واسطه این حجاب، مستغنی بیند و نیازمند به استفاده نداند و این از شاهکارهای مهم شیطان است که همیشه کمالات موهومه را بر انسان جلوه دهد و انسان را به آنچه دارد، راضی و قانع کند و غیر آن را از چشم او ساقط کند. مثلاً اهل تجوید را به همان علم جزیی قانع کند و آن را در نظر آنها جلوه های فراوان دهد و دیگر علوم را از نظر آنها بیفکند و اصحاب ادبیت را به همان صورت بی مغز راضی کند و اهل تفسیر را تنها سرگرم تفسیر نماید. حتی فیلسوف و حکیم و عارف اصطلاحی را محبوس کند؛ در حجاب غلیظ اصطلاحات و مفاهیم و مانند آن.[20]
نویسنده نام آور، اریش فروم نیز درباره آفت های خودشیفتگی می نویسد:
در خودشیفتگی، داوری ارزش ها، متعصبانه و انحرافی است. اغلب نیز برای این تعصب به صورتی منطق تراشی می کنند و چه بسا این منطق تراشی بسته به هوش و فراست شخص، کما بیش فریبنده باشد. هر اندازه خودشیفتگی شدیدتر باشد، شخص خودشیفته قصور خود و انتقاد دیگران را کمتر خواهد پذیرفت. اغلب چنانچه از کردار یا گفتار فرد خودشیفته انتقاد شود، با خشمی شدید واکنش نشان می دهد. او انتقاد را حمله ای خصمانه می پندارد؛ زیرا ماهیت خودشیفتگی اش به او این مجال را نمی دهد که آن را موجه بداند. شدت خشم او را فقط در صورتی می توانیم بفهمیم که در نظر بگیریم، شخص خودشیفته با دنیا ارتباط ندارد و در نتیجه، به همین دلیل، وحشت زده است.[21]
گرچه زدودن موانع، خود، راهکاری کلی برای وحدت حوزه و دانشگاه است و هر جا یکی از این موانع از سر راه برداشته شود، به طور طبیعی، زمینه تقریب میان حوزه و دانشگاه فراهم می شود، این راهکارها در این باره پیشنهاد می شود:
1. وحدت و هم گرایی در هدف و انگیزه: در حقیقت، بیش از هر عاملی، در مقوله وفاق نخبگان، هدف آرمانی و انگیزش مشترک اهمیت دارد. به طبع، چنانچه در این ساحت، شاهد حداقل وفاق نباشیم، نمی توان به وحدت این دو طبقه اجتماعی امید بست. در ساحت هدف، دو سطح وجود دارد: نخست هدف و انگیزش آرمانی و دینی و ساختن جامعه دینی و دوم، هدف رعایت مصالح اجتماعی و اهتمام به سعادت و پیشرفت جامعه.
2. همکاری و هماهنگی در عمل: وحدت در هدف، نخبگان را به ضرورت هماهنگ سازی، تعامل مثبت و همکاری سازنده در همه ساحت ها و شئون علمی و اجرایی فرا می خواند. بدیهی است تحقق این دو رکن و عنصر، به شرایط و زمینه های فراوانی از جمله «آشنایی عمیق با حوزه معرفتی یکدیگر و درک متقابل از هر دو سو»، «زبان و ادبیات مشترک و قابل فهم» و «نظام اخلاقی گفت وگو و تعامل فیمابین» نیازمند است.
3. اینکه هر دو نهاد حوزه و دانشگاه، یکدیگر را به رسمیت بشناسند و وجود دیگری را برای اداره جامعه لازم و ضروری بدانند.
4. منسوبان به هر دو نهاد حوزه و دانشگاه، فروتنی و ادب لازم را در ارتباط با یکدیگر رعایت کنند.
5. حوزه و دانشگاه در رسیدن به ادبیات و فضای گفتمانی مشترک و قابل فهم بکوشند؛ چراکه فقدان ادبیات و فضای گفتمانی مشترک، موجب ایجاد فاصله و سوء تفاهم می شود.
6. تعمیق مباحث فکری در حوزه مسائل جدید در قلمرو دین پژوهی و علوم انسانی و اجتماعی به منظور دستیابی آگاهانه به نقاط مشترک معرفتی، عاملی است که می تواند در این عرصه، بسیار کارساز باشد.[22]
«بی گمان، در دو دهه اخیر اقداماتی در این زمینه ها صورت گرفته است، اما هیچ کدام به نحو جدی و در حد لازم دنبال نشده است. مهم ترین عامل رسیدن به وحدت این است که دانشگاهیان، حوزه های علمیه را جدی بگیرند و حوزویان به دانشگاهیان و علوم دانشگاهی توجه بیشتری مبذول دارند و هیچ یک از آنها دیگری را مانع پیشرفت دانش های مربوط به خود نداند و برای یکدیگر شأن لازم را قائل شوند».[23]
[1]. گروه نویسندگان، گلشن ابرار، قم، ج 1، صص 814، 815 و 820.
[2]. دکتر مهدی گلشنی، از علم سکولار تا علم دینی، ص 127.
[3]. نشریه حوزه، حسین مسعودی، مهر، آبان، آذر و دی 1378 (ویژه صدمین سال تولد امام خمینی(ره))، ص 302.
[4]. از علم سکولار تا علم دینی، ص 128.
[5]. نکته های ناب (گزیده بیانات رهبر فرزانه انقلاب در جمع دانشجویان و دانشگاهیان)، تدوین و تنظیم: حسن قدوسی زاده، ج 1، ص 38.
[6]. از علم سکولار تا علم دینی، ص 129.
[7]. صحیفه نور، ج 10، ص 105.
[8]. نکته های ناب، ج 1، صص 38 و 39.
[9]. علت: بیماری.
[10]. مولوی، مثنوی، تصحیح: نیکلسون، تهران، پژوهش، 1378، بیت های 3214 3216.
[11]. امام خمینی(ره) و آداب الصلوة، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، ص 196.
[12]. شهید مطهری، ده گفتار، صص 171 173.
[13]. شهید مطهری، بیست گفتار، ص 265.
[14]. سید حسن اسلامی، اخلاق نقد، ص 11.
[15]. دکتر الهی قمشه ای، مقالات، ص 439.
[16]. پگاه، ش 88، 26/11/1381، ص 5، به نقل از: اخلاق نقد، ص 151.
[17]. نهج البلاغه، ترجمه شهیدی، خطبه 216.
[18]. دکتر جمیل صلیبا، فرهنگ فلسفی، ترجمه: منوچهر صانعی دره بیدی، ص 240.
[19]. همان، ص 225.
[20]. امام خمینی(ره)، آداب الصلاه، ص 197. (با اندکی تغییر)
[21]. اریش فروم، دل آدمی و گرایشش به خیر و شر، ترجمه: گیتی خوشدل، صص 84 86.
[22]. درآمدی بر آزاداندیشی و نظریه پردازی در علوم دینی، مجموعه سخنرانی، صص 51 و 53.
[23]. از علم سکولار تا علم دینی، ص 140.